گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل یازدهم
III - نغمة عاشقانه در سیره: 1734- 1744


سیره اکنون دهکده ای است در ولایت اوت- مارن، در شمال شرقی فرانسه که چند کیلومتر بیشتر از لورن فاصله ندارد و جمعیت کنونی آن از 230 تن بیشتر نیست. مادام دنی، خواهرزادة ولتر، اینجا را در 1738 «گوشة مخوفی ... که با نزدیکترین آبادی 20 کیلومتر فاصله دارد و در ناحیه ای واقع است که آدمی در آن تنها کوه و زمینهای بایر می بیند» خوانده است. شاید سبب دلبستگی ولتر نیز به این گوشة دور افتاده آن بود که می توانست در اینجا خویشتن را به مطالعة علوم و نوشتن تاریخ و فلسفه سرگرم سازد، از خاطر دولت فرانسه بیرون رود، و هر گاه که مأموران دولت در کمینش باشند، در عرض یک ساعت خود را به لورن رساند.
کاخی که در آن اقامت کرد یادگاری کهنه و ویران از قرن سیزدهم بود، ندرتاً مورد استفادة مادام دو شاتله قرار می گرفت، و تناسبی با زندگی انسان متمدن نداشت. خانوادة دو شاتله گاهی از آن استفاده می کرد. مارکی نه به فکر تعمیر آن بود و نه پولی برای تعمیر داشت. ولتر برای تعمیر کاخ 40,000 فرانک، با بهرة پنج درصد، به مارکی دو شاتله وام داد، و برای پس گرفتن آن هرگز به وی مراجعه نکرد. با این پول قسمتی از کاخ را مرمت کردند و چند اطاق آن را برای سکونت آماده ساختند. ولتر به آنجا نقل مکان کرد، دستور داد قسمتهایی بر آن بنا بیفزایند، و خود بر کار تعمیر قسمتهای کهنه نظارت کرد. در نوامبر، مارکیز دو شاتله با دویست بسته اثاث از راه رسید و، پس از آنکه دستکاریهای ولتر را به سلیقة خود تغییر داد، در آن مسکن گزید. وی، که همة سالهای جوانی را در دربار یا پیرامون آن سپری ساخته بود، اکنون بر آن بود که باقی عمر را به تحقیق و مطالعه و عشق به دلدار و همسر اختصاص دهد. مارکیز مهربان نیز تا 1740 متناوباً به این کاخ آمد و شد می کرد و از روی بزرگواری آپارتمان و ساعات شام و ناهارش را از ولتر و همسرش جدا ساخت و، از آن پس، بیشتر ایام را در هنگ خود به سر می برد. فرانسه، بیش از خوشدلی و بزرگواری این شوهر، از پایداری و وفاداری دلدادگان در شگفت بود.
در دسامبر، مادام به پاریس بازگشت. زایمان دوشس دو ریشلیو به او کمک کرد و دولت را بر آن داشت که حکم تبعید ولتر را از پایتخت لغو کند( 2 مارس 1735 ). ولتر نیز به پاریس

آمد و با معشوقه اش چند هفته در خانة دوشس ماند. ولی گذشته چون سایه ای به دنبال وی بود. بخشهایی از کتاب دوشیزة اورلئان اکنون پراکنده شده، و به دست مردم افتاده بود. خود او نیز بخشهای جالب آن را برای دوستانش خوانده بود. گذشته از این، ناشری در این زمان کتاب رساله به اورانیا را، که وی آن را پانزده سال قبل نوشته و اثری ضدمسیحی بود، دزدانه به چاپ رسانده، و در میان مردم پخش کرده بود. ولتر این اثر را از آن خود ندانست، ولی مردم با توجه به سبک و مفاهیم کتاب دریافتند که نویسندة آن کسی جز ولتر نیست، و انکار او را باور نکردند. ولتر بار دیگر به لورن گریخت و از آنجا پنهانی به سیره بازگشت. غیر مستقیم از دولت پیامی دریافت داشت که هر گاه در آنجا بماند و دردسر دیگری ایجاد نکند، لطمه نخواهد دید. مادام دوشاتله با پسر و دخترش و معلم آنان، در اینجا به ولتر پیوست؛ سومین فرزند مادام مرده بود. سرانجام، ماه عسل فلسفی آغاز شد.
هر یک از فیلسوفان در قسمت جداگانه ای در دو طرف کاخ می زیست. ولتر اطاق انتظار، کتابخانه، و اطاق خواب داشت. دیوارها را با فرشینه های مخملی و تابلوهای نقاشی آراسته بودند. در میان تابلوهای گرانبهای او اثری از تیسین و چند کار از تنیرس به چشم می خوردند. مجسمه های ونوس، کوپیدو، و هرکول، و تک چهرة بزرگ دوست تازة او، شاهزاده فردریک، ولیعهد پروس، نیز زینتبخش اطاقهای وی بودند. این اطاقها چندان تمیز بودند که مادام دو گرافینیی می گفت: «انسان می توانست بر کف آنها بوسه زند.» آپارتمان مادام دوشاتله نیز با رنگهای زرد و آبی کمرنگ، و با تابلوهای نقاشی ورونزه و واتو، آرایش یافته بود. کف این اطاقها را با مرمر پوشانده، و سقف آنها را نقاشی کرده بودند، و صدها جعبة کوچک، شیشه، جواهر، و لوازم آرایش در اطاقش پراکنده بودند. در میان دو آپارتمان، تالار بزرگی بود که آن را به آزمایشگاه فیزیک و شیمی مبدل ساخته بودند، و ابزارهایی چون تلمبة هوا، دماسنج، بوتة آزمایش، کوره، تلسکوپ، میکروسکوپ، منشور، قطبنما، و ترازو در آن گذاشته بودند. چند اطاق کاخ را نیز برای پذیرایی از مهمانان آماده کرده بودند، اما این اطاقها چندان مجهز نبودند. با وجود فرشینه هایی که آویخته بودند، هنوز بادهای جنگلی از منافذ، پنجره ها، و درها به درون می خزیدند؛ در زمستان، برای گرم کردن کاخ، در سی وشش بخاری دیواری، روزانه دهها خروار هیزم می سوزاندند. از اینجا می توان به شمار خدمتکاران آنان پی برد. در این میان تئاتر کاخ را نیز نباید از یاد برد؛ ولتر به هنرنمایی در این صحنه، بویژه اگر نمایشنامه ها نوشتة خودش بودند، علاقة بسیار داشت. می نویسد که مارکیز دوشاتله بازیگری زبردست بود؛ مهمانان، معلم خصوصی بچه ها، و خدمتکاران در اجراهای نمایشی بازی می کردند. گاهی نیز در این صحنه اپرا اجرا می کردند، زیرا مادام، به گفتة ولتر«آوای آسمانی» داشت. در اینجا، نمایشهای عروسکی و فانوس سحری به اجرا گذاشته می شدند و تفسیرهایی که ولتر دربارة آنها می نوشت حاضران را از شدت خنده از پای در می آوردند.

ولی اجرای تئاتر و اپرا اتفاقی بود. برای همة ساعات روز، برنامه ای تهیه کرده بودند. دلدادگان گاهی در آزمایشگاه نیز کار می کردند؛ ولی سراسر روز را در آپارتمانهای خود جداگانه سرگرم کار و فعالیت بودند و، جز هنگام ناهار، در طول روز بندرت یکدیگر را می دیدند. مادام دو شاتله قبل از آغاز گفتگو میز ناهار را ترک می گفت، و ولتر نیز معمولا دیگران را تنها می گذاشت و به اطاق کارش بازمی گشت. وی در اطاق کارش سرویس غذاخوری نقره ای داشت؛ زیرا گاهی بتنهایی غذا می خورد. ولتر، با آنکه سخنگویی چالاک و زنده دل بود و می توانست محفلی را جان بخشد، از محافل کوچک گریزان بود و می گفت: «از یادآوری زمانی که به گفتگو می گذرد هراسانم. دقیقه ای را نباید تلف کرد زمان گرانبهاترین سرمایة انسان است.» گاهی نیز برای ورزش در پیرامون کاخ گوزن شکار می کرد.
نباید تصور کرد که این زوج آدمیانی فرشته خصال بودند. مادام می توانست خشن، سختگیر، و حتی بیرحم باشد. در دادن پول به خدمتکاران امساک می کرد. با خدمتکاران گاه به سختی و خشونت رفتار می کرد و نسبت به آنان خسیس و ممسک بود؛ هنگامی که ولتر از کیسة خود به آنان چیزی می داد، به او اعتراض می کرد. وی از حجب و حیا بویی نبرده بود؛ در حضور منشیشان، لونشان، تنش را برهنه می ساخت و از او می خواست که هنگامی که در حمام خوابیده است به رویش آب گرم بریزد. گاهی نامه هایی را که به دوستان می نوشت، یا از آنان دریافت می داشت، در خفا می خواند؛ ولی این را تنها از زنی دیگر شنیده ایم. به دیدة ولتر، وی صد عیب داشت – که به موقع آشکار خواهد شد. ولتر مانند شاعری خودپسند بود و می توانست مانند کودکان لب و لوچه اش را آویزان کند. بآسانی به توهین و پرخاش متوسل می شد و بارها با معشوقه اش نزاع کرد. ولی این کدورتها چون ابرهای زودگذری بودند که آسمان زندگی آنان را موقتاً در تاریکی فرو می بردند. ولتر این کدورتها را بسرعت از یاد می برد و ازخوشبختی، مهر، و دلبستگی پاک و غیر شهوانی خود بدو برای دوستانش داستانها می گفت. وی برای مادام دو شاتله دهها شعر عشقی کوتاه سرود که همگی از ظرافت و زیبایی بسیاری برخوردار بودند. یکی از این شعرها را بر انگشتری نوشته بودند که تک چهرة ولتر بر آن حک شده بود:
باریه این نقش را برای چشمان تو حک کرده است.
لطف کن و به دیدة محبت بدان بنگر!
اما نقش تو عمیقتر در دل من حک شده است،
زیرا حکاک آن استاد بزرگی است.
مادام دوشاتله نیز می گفت: «دو ساعت دوری او برایم دردناک است.»
او بیش از ولتر به تحقیقات علمی می پرداخت، و با مکر و حیلة زنانه دستنویس نا تمام عصرلویی چهاردهم را پنهان می ساخت، و با سرسختی و سماجت اندیشة ولتر را از تاریخ

به تحقیقات علمی، که آن را زمینة مطالعات درست انسان نوین می دانست، برمی گرداند. مادام دوگرافینیی، که در 1738 مهمان آنان بود، وی را در تحقیقات علمی سختکوشتر از ولتر یافته، و گفته بود: «بیشتر روز و بیشتر ساعات شب را، که گاهی تا ساعت 5 یا 7 بامداد ادامه می یافت، میز مطالعه را ترک نمی گفت.» موپرتویی برای تدریس ریاضیات وفیزیک به مادام دوشاتله گاهی به سیره می رفت؛ شاید این دیدارها، و تحسین آشکار موفقیتهای فکری موپرتویی، حسادت ولتر حساس را برانگیخت و او را آمادة نبرد با او در برلین ساخت.
آیا مادام دو شاتله پژوهشگری واقعی بود، یا برای همرنگ شدن با زمانه به این کار می پرداخت؟ مادام دو دفان و زنان دیگر دلبستگی وی را به دانش به خودنمایی حمل کرده اند. به دیدة مارکیز دوکرکی، «آموزش جبر و هندسه وی را نیمه دیوانه کرده بود و فضلفروشی او دربارة دانشی که می آموخت وی را تحمل ناپذیر ساخته بود. او آنچه را آموخته بود سرهم بندی می کرد.» اما ببینیم مادام دوگرافینیی، که وی را در سیره دیده بود، در این باره چه می گفت:
بامداد امروز بانوی خانه محاسبة هندسی یک خیالپرداز انگلیسی را برایمان می خواند ... .کتاب به زبان لاتینی نوشته شده است، ولی او آن را به فرانسه برای ما می خواند. در هر جمله ای که می خواند مکث می کرد، و من گمان می کردم که این کار را برای درک محاسبات ریاضی انجام می دهد. ولی نه، او اصطلاحات ریاضی را به آسانی ترجمه می کرد. اعداد، اصطلاحات و هیچ چیزی نمی توانستند وی را از ترجمة (کتاب) بازدارند شگفت آور نیست؟
ولتر به تیریو گفته بود که مادام دوشاتله به زبان انگلیسی مسلط است، با همة آثار فلسفی سیسرون آشناست، و به ریاضیات و فلسفة ما بعدالطبیعه بسیار علاقمند است. یک بار، در بحثی پیرامون انرژی سینتیک، برتری خود را بر ژان ژاک دومران، فیزیکدان عضو آکادمی، نشان داد. آثار سیسرون و ویرژیل را به لاتینی، آثار آریوستو و تاسو را به ایتالیایی، و نوشته های لاک و نیوتن را به انگلیسی می خواند. هنگامی که آلگاروتی در سیره بود، مادام به ایتالیایی با او سخن می گفت مادام دوشاتله کتابی در شش جلد، به نام بررسی سفر پیدایش، نوشت؛ ولی به چاپ نرساند. این کتاب بر پایة اندیشه های خداپرستان انگلستان استوار بود و از روی تناقض گوییها، روایات نامحتمل، مطالب منافی اخلاق، و بیدادگریهای کتاب مقدس پرده برمی داشت در یکی دیگر از آثار خویش، رساله دربارة خوشبختی، به بحثی نومایه و ابتکاری دربارة خوشبختی پرداخته، و تندرستی، محبت، فضیلت، تناسایی خردمندانه، و دلبستگی به دانش را ریشة سعادت شناخته است. وی اصول ریاضیات نیوتن را از زبان لاتینی به فرانسوی برگردانید؛ این کتاب به دست کلرو ویرایش شد، و در 1756 شش سال پس از مرگ مترجم، به چاپ رسید. بیان اجمالی منظومة جهان، که در 1759 انتشار یافت، یکی دیگر از آثار

اوست. ولتر این اثر را، شاید از روی مهر وعلاقه ای که به نویسندة آن داشت، از مبانی فلسفة نیوتن(1738) خویش برتر شمرده است. هنگامی که «آکادمی علوم» برای نویسندة بهترین گفتار دربارة ماهیت وچگونگی پخش آتش جایزه ای تعیین کرد (1738) و ولتر در مسابقه شرکت جست، مادام دوشاتله پنهانی، و به طور ناشناس وبدون اطلاع ولتر، گفتاری نوشت و به آکادمی فرستاد. برای آنکه ولتر بدان پی نبرد، گفتار را شب هنگام نوشت، «زیرا در این گفتار با هŘɠنظریه های او [ولتر] مخالفت کرده بودم.» جایزه به هیچ یک از آنان تعلق نگرفت وبه اویلرداده شد . ولی آکادمی گفتار او را̠چون گفتار ولتر، چاپ کرد . دلدادگان هریک، با جذبة عشق ٙ™ĘǙƙʘ̠کار یکدیگر را ستودند.
برای نوشتن این گفتار، ولتر در آزمایشگاه خود ودر کارگاه رʘΘʙǠگری آبادی مجاور ، شومون ، به آزمایشهای بسیار دست زده بود . تکلیس را بررسی کرده ، و به شناخت اکسیژن بسیار نزدیک شده بود . در 1737 ، نامه ای به پاریس نوشت واز آبه موسینو خواست برای او شیمیدانی بیابد که حاضر باشد در قبال 100 اکو و خوراک مجانی یکسال در سیره بǠسر برد . اضافه کرده بود که این شیمیدان باید بتواند مراسم قداس را نیز در یکشنبه ها و روزهای مقدس در نمازخانة کاخ بجا آورد . خود اواکنون جز علم به چیزی ایمان نداشت . در 1741، نوشت: «آنچه را بینایی ما و ریاضیات مبرهن ساخته است ناگزیریم بپذیریم و درست تلقی کنیم . در غیر این صورت ، باید بگوییم: ‹نمی دانم› .» فلسفه در این هنگام برای او خلاصة علم بود .
واژة فلسفه را ، در مبانی فلسفة نیوتن ، با همین معنی به کاربرده است . خواست برای نشر این کتاب پروانه بگیرد ، اما نتوانست . کتاب را بدون اطلاع اودر آمستردام چاپ کردند (1738) . خود او نیز کتاب را در 1741در همین شهر به چاپ رساند . این کتاب ، که بیش از440 صفحه نداشت ، نمونة عالی آن چیزی است که فرانسویان ، بی آنکه قصد تحقیر در میان باشد ، آن را عوامانه کردن ، یعنی کوشش در «همه فهم کردن» مسئله ای دشوار و پیچیده، می خوانند. ناشر این عنوان فرعی را به کتاب افزوده بود: «در حدود فهم همگان نوشته شده است»؛ آبه دفونتن شرح خصمانه ای دربارة کتاب نوشت. با اینهمه بیشتر مردم کتاب را پسندیدند و ستایش کردند؛ حتی یسوعیان در نشریة خود، ژورنال دو تروو، از آن به نیکی یاد کردند.
سرانجام کیهانشناخت گرانش نیوتن گردشارهای دکارت را از ذهن فرانسویان بیرون راند. ولتر در این کتاب، از جمله، به تبیین مبحث نورشناخت نیوتن پرداخت؛ در آزمایشگاه خود آزمایشهای او را تکرار کرد و نتایج تازه ای که خود به دست آورده بود را نیز به آن افزود.
وی در این کتاب اندکی از راه خود منحرف شده بود تا ثابت کند که اندیشه های نیوتن با خداشناسی سازگارند؛ و درهمان هنگام تأکید کرد که سراسر جهان مادی تابع قانون است.
با همة این تلاشها، ولتر نه روحیة دانشمندان را داشت، و نه شرایط آنان را . گویند که وی

نتوانست دانشمند شود؛ اما بهتر است بگوییم که او توانگرترو بی نیازتر از آن بود که همة وقت و نیروی خویش را چون دانشمندان به تحقیقات و آزمایشهای علمی بدهد. برای انعطاف اندیشة خویش از مسائل دیگر بود که گاهی به آزمایشهای علمی دست می زد. و پس از آن، شعر ، نمایشنامه ، فلسفه ، به معنی وسیع آن، ومسائل مطرح روزگار خویش را از سرمی گرفت. می گفت: «هرچیز قابل ادراکی را به هستی خویش راه دهیم و همة درهای ذهن خویش را به روی دانش و احساس بگشاییم. تا روزی که مدرکات ما تناقضی با هم ندارند، ذهن ما برای آنها جادارد.»
به انگیزة همین عشق به دانش بود که با پذیرفتن بسیاری ازاندیشه های متضمن درمقاله ای در باب انسان، اثر پوپ – که با اندیشه های قبلی او ناسازگار بود- ، و حتی با تأیید این سخن پوپ که «همه چیزدرست است» به نگارش گفتار دربارة انسان، پرداخت. در همین سالها بیشتر کتاب دوشیزة اورلئان را، شاید برای رهایی از چنگ اندیشه های نیوتن، نوشت و با نگارش رساله در ما بعدالطبیعه فلسفة خود را شرح داد. ولی، با درکی هوشمندانه، از چاپ این کتاب خودداری کرد.
رساله در ما بعدالطبیعه مانند همة آثار ولتر در نوع خود بینظیر است. نویسنده مسافری است که از سیارة مشتری یا مریخ به زمین آمده است، و با خود می اندیشد که آیا آدمیان از او نخواهند خواست که اندیشه های خویش را با مضامین کتاب مقدس سازش دهد. پس از آنکه درمیان قبایل کافر آفریقای جنوبی بر زمین پا می نهد، می پندارد انسان جانوری است که پوست سیاه و سر پرپشم دارد. از آنجا به هند می رود و می بیند که انسان پوست زرد و موی صاف دارد. پس، به این نتیجه می رسد که آدمیان دارای تیره های بسیارند و این تیره ها نیاکان مشترک نداشته اند. با توجه به نظم جهان و هدف داشتن اندامهای جانوران، درمی یابد که جهان آفرینندة هوشمندی دارد که تدبیر همة هستی اندیشیدة او است. دلیلی نمی بیند که روح انسان فناناپذیر، باشد ولی تشخیص می دهد که ارادة انسان آزاد است. سالها قبل از هیوم و ادم سمیث، او شعور اخلاقی را برخاسته از احساس مشترک و همدردی می داند، و سالها قبل از الوسیوس و بنتم پی می برد که ملاک نیکی و بدی «سود و زیان جامعه» است. در باب این رساله در مابعدالطبیعه بازهم سخن خواهیم گفت.
ولی منظومة تاریخی ژاندارک، که ذوق بسیار در ساخت آن به کار رفته است، با این رساله تفاوت بسیار دارد. هر گاه که این حماسة طنزآمیز را می گشاییم، باید به یادآوریم که فرانسویان آن روزگار بیش از هموطنان خود در نیمة اول قرن بیستم از آزادی قلم و بیان برخوردار بوده اند. نامه های ایرانی مونتسکیو گواه این مدعاست. دیدرو در گوهرهای رازگشا و ژاک جبری و اربابش حتی آزادانه تر و بیپرواتر از آن سخن گفته است. دوشیزة اورلئان، که ولتر سرانجام آن را در 1756 به چاپ رساند، از اینها ملایمتر است، و لحن گزندة آن به لحن رابله نزدیکتر. شاید نسخة اولیة آن، که در میان دوستان توزیع شده بود، هجوآمیزتر از آن

بوده باشد. کوندورسه، فیلسوف موقر، از این منظومه دفاع می کرد و گویند که مالزرب، یکی از کار به دستان بلند پایة دولت فرانسه، آن را از بر می دانست. جویندگان کنجکاو در برخی از قسمتهای این منظومة بیست و یک بندی مطالب هوس انگیزی یافته اند. این مطالب را، چون مطالب مشابه آنها در نوشته های آریوستو، می توان نادیده گرفت؛ وبندهای بسیاری که دارای وصف گویا و جنبة روایی نیرومندی هستند قسمتهای هوس انگیز را جبران می کنند. ولتر، چون بسیاری از فرانسویان روزگار خود، ژاندارک را دهقانزادة تندرست و ساده، و محتملا نامشروعی، می شمرد که به موهومات دل سپرده بود و می پنداشت که «صداها»یی می شنود؛ و گمان می کرد که حتی اگر او زاده نشده بود، فرانسه از سلطة «لعنت شده های خدا» (نامی که ژاندارک به مهاجمان انگلیسی داده بود) رهایی می یافت. از این روی، ولتر داستان وی را با راه دادن پاره ای اشتباهات تاریخی، صادقانه و بی کم و کاست، به شعر در آورد و تنها نکته پردازی و طنزگویی خود را به آن چاشنی کرد:
شاه روی به ژان بیباک کرد،
وبا لحنی شاهانه،
که بسا هر کسی مگر ژان را در وحشت فرومی برد،
چنین گفت: «ژان، به من گوش فرا ده. اگر باکره ای، بگو.»
ژان پاسخ داد: «ای شاه بزرگ، هم اکنون فرمان ده تا پزشکان خردمند عینکی،
که بر اسرار زنانه آگاهند، بیایند و گواهی دهند؛
و منشیان، داروگران، و قابله های آزموده فراخوانده شوند،
تا این قضیه را فیصله دهند.
بگذار همگی بدقت معاینه کنند و ببینند.»
از این پاسخ حکیمانه،
شارل دانست که وی از بکارت بهره مند است،
و الهامبخش واژه های وی دوشیزگی اوست.
شاه گفت : «به، به، ای دختر آسمانی،
حالا که همه چیز را بدین خوبی می دانی،
از تو خواهش می کنم،
فوراً بگویی که دیشب را با که در بستر گذراندی؟
آزادانه سخن بگو.»
ژان گفت: «دیشب چیزی روی نداد.»
شاه از شگفتی زانو زد و فریاد برآورد:
«معجزه است!»
و سپس، با سرانگشت صلیب بر سینه رسم کرد و به سجده افتاد.
ولتر در شبهای زمستان برای سرگرمی مهمانان خود یکی دو بند از منظومه را می خواند. مادام دو شاتله همواره دستنویس این منظومه را، که اوراق آن رو به فزونی بودند، در جایی پنهان می کرد. ولی ولتر بی احتیاط بخشهایی از آن را در میان دوستان پراکنده بود. کسانی نیز

قطعاتی از آن را رونویسی کرده، و درمیان مردم بی ادب پراکنده بودند. ترس از اینکه دولت فرانسه – نه بخاطر بیپردگی و هرزه درایی شعر، بلکه برای هجو اتفاقی راهبان، یسوعیان ، نخست کشیشان ، پاپان، و دستگاه تفتیش افکار- وی را تحت تعقیب قرار دهد، تا پایان عمر، گریبان ولتر را رها نساخت.
ولی آلزیر، که نخستین اجرای آن در تئاتر – فرانسه بخوبی و خوشی برگزار شد (27 ژانویة 1736)، جدیتر و باوقارتر بود. پوشاندن جامه های محلی به بازیگران (جامه های مردم پرو هنگام استیلای اسپانیا بر این کشور و بهره کشی از آن) به آن رنگ تاریخی داده بود. آلوارث، فرماندار اسپانیایی کشور تسخیر شده، از اشغالگران می خواهد که از آزمندی و سنگدلی دست کشند:
ما تازیانة این دنیای جدیدیم،
خودپسندو آزمند و ناجوانمرد ...
تنها ما در اینجا وحشییم؛
بومی وحشی ساده دل،
گرچه طبعاً تند وآتشین مزاج است،
ولی در دلیری همسنگ ماست،
ودر نیکی برتر از ما.
این نمایشنامه بیست و هشت شب متوالی نمایش داده شد، و مردم پاریس آن را ستودند. ولتر آنچه را از درآمد 640’53 لیوری اجرا دستگیر وی شده بود به بازیگران بخشید.
در 8 اوت 1736، ولتر از فردریک، ولیعهد پروس، نامه ای دریافت داشت و از آن روز مکاتبات پرآوازه و دوستی غم انگیز آنان آغاز شد. وی در همان سال شعر دنیادار را، که در آن پاسخ پیشبینانه ای به گفتار دربارة علم و هنر روسو داده بود، منتشر ساخت. ولتر در برابر خیالپردازانی که «وحشیان ژولیدة مهربان» را می ستودند و «بازگشت به طبیعت» را تنها راه رهایی از فشارها، نیرنگها، و دوروییهای زندگی جدید می شمردند عنان اختیار از دست می داد. خود وی فشارهای زندگی را با خوشرویی و شهامت بر خویشتن همواره می ساخت و عقیده داشت که باید دربارة تمدن به نیکی سخن گفت او در فقر را فضیلت نمی شناخت، و در میان ساس و محبت سازگاری و پیوندی نمی دید. می گفت که شاید انسانهای ابتدایی زندگی اشتراکی داشته اند، ولی سبب آن فقر و تنگدستی آنان بود؛ و اگر هشیار بودند، دلیلش آن بود که شراب نداشتند. «من به سهم خویش از طبیعت اندیشمند که مرا، در این روزگاری که منتقدان مالیخولیایی ما اینهمه بی اعتبارش کرده اند، جان و هستی بخشیده است سپاسگزارم. این روزگار زشت و پلید برای راه و روش من بسیار مناسب است من به تجمل، و حتی به آسایش، به همة لذات، انواع هنرها، نظافت، سلیقه، و لوازم آرایش علاقه مندم.» ولتر اینها را بیش از باغ عدن دوست داشت و ارج می نهاد. «پدر دلبندم، آدم، اعتراف کن که ناخنهای تو و خانم حوا بلند بوده اند

و، از خاکروبه، سیاه و چرکین؛ و گیسوانی ژولیده داشته ای . ... محققان بیهوده کوشیده اند باغ عدن را پیدا کنند؛ ... بهشت خاکی آنجاست که من هستم.»
روحانیان سخنان ولتر را دربارة حوانپسندیدند؛ آنان عقیدة راسخ داشتند که سفرپیدایش تاریخ معتبری است، و در مورد ناخنهای آدم و موهای حوا با ولتر موافق نبودند. دولت بار دیگر حکم بازداشت اهریمن خدانشناس سیره را صادر کرد. ولتر در 21 دسامبر 1736 به سفارش دوستان بار دیگر از سیره و امیلی دل کند و با چهرة مبدل و نام ساختگی «روول بازرگان» به بروکسل رفت. دوستدارانش بر چهرة مبدل او خندیدند و نمایشنامة آلزیر را به افتخار وی به صحنه کشیدند. ژان باتیست روسو به مقامات شهر بروکسل گزارش داد که ولتر برای اشاعة الحاد به این شهر آمده است . ولتر از بروکسل به لیدن رفت . مردم لیدن برای دیدن او در مسیرش گرد آمدند . سپس ، از آنجا به آمستر دام رفت و مبانی فلسفة نیوتن را در این شهر به چاپ رساند . مارکیز دوشاتله می ترسید که ولتر باز نگردد. از این روی ، به د/ آرژانتال نوشت: «تا دو هفتة قبل ، اگر دو ساعت می گذشت و او را نمی دیدم ، برایم دردناک بود . از اطاقم برایش نامه می نوشتم وبه اطاقش می فرستادم. اکنون دو هفته گذشته است. نمی دانم در کجاست و چه می کند ... پریشان و افسرده ام.» ولی ولتر سرانجام بازگشت (مارس 1737) ، وبه مارکیزاطمینان داد عشق اوست که وی را به فرانسه ، که چون تازی در تعقیب اوست ، کشانده است .
در مه 1739 ، دو دلدار با هم به بروکسل رفتند ، و ولتر در اینجا ، با استفاده از معلومات حقوقی و هوش و ذکاوت خویش ، در یک دعوای ملکی مارکیز را یاری کرد. سپس ، از آنجا همراه شوهر مارکیز به پاریس بازگشتند . در پاریس ، ولتر دو نمایشنامة محمد و مروپه را در کمدی فرانسز نمایش داد، و مادام درسهای فیزیک سه جلدی خود را به چاپ رساند . دراین «درسها» ، مادام از مونا دولوژی لایبنیتز پیروی کرده ، و از اندیشه های ولتر و نیوتن روی بر تافته است . در سپتامبر، به سیره بازگشتند؛ و سپس ، برای اقامت طولانیتری به بروکسل رفتند . از همینجا بود که ولتر در سپتامبر 1740 برای نخستین دیدارش با فردریک به کلیوز شتافت . فردریک ، که اکنون شاه پروس بود ، از دعوت مادام دوشاتله خودداری کرده بود . د رنوامبر، ولتر به امید آنکه برای کاردینال فلوری نقش دیپلومات را ایفا کند ، پس از پیمودن نزدیک به 600 کیلومتر راه و تحمل رنج و خستگی ،خود را به برلین رساند. بازهم دراین باره سخن خواهیم گفت؛ مادام دو شاتله از بروکسل به فونتنبلو بازگشت وبرای آزادی اقامت ولتر در پاریس تلاش بسیار کرد؛ گویا زندگی در سیره برای آنان ملال آور شده بود . در 23 نوامبر به د/ آرژانتال چنین نوشت:
برای تلاشم در فونتنبلو پاداشی ستمگرانه دریافت داشته ام ، سخت ترین گره ها را گشوده ام. توانسته ام برای بازگشت علنی آقای ولتر به میهنش اجازه بگیرم . نظر دولت را به او مساعد ساخته ام و راه پذیرش وی را به عضویت آکادمی هموار ساخته ام . آنچه را او در شش سال با درد و رنج از دست داده بود ، درسه هفته به او بازگردانیده ام .
ولی می دانی او این صمیمت و جانبازی را چگونه پاداش داده است؟ با آنکه می داند دل

مرا جریحه دار می کند و مرا گرفتار درد و شکنجه ای وصف ناپذیر می سازد ، به من تنها اطلاع می دهد که به برلین رفته است . ... در آتش تب می سوزم و امیدوارم زندگی من بزودی به سرآید. ... هرگاه که می اندیشم این درد و رنج سرانجام مرا از پای درخواهد آورد ، از آن بیمناکم که مرگ من برای آقای ولتر دردناک باشد. ... . برایم ناگوار است که خاطرة من روزی وی را دردمند و اندوهناک سازد . همة دوستداران او باید از نکوهش وی خودداری کنند .
ولتر برای آنکه دوباره به دلدارش بپیوندد، از پوتسدام و ستایش شاهانه دل کند وبه پاریس بازگشت . در پیامی که از میان راه به فردریک فرستاد ، بازگشت خود را چنین توجیه کرد:
فرمانروای بزرگی را ترک می گویم که هنری را که من بسیار دوستش دارم ترویج می کند و احترام می گذارد؛ و به نزد کسی برمی گردم که جز فلسفة مابعدالطبیعة کریستیان فون ولف [مفسر لایبنیتز] کتابی نمی خواند . از دوستداشتنیترین دربار اروپا به جایی بر می گردم که مرا در آن به دادگاه خواهند کشید . دربار در خور ستایش شما را برای آن ترک نگفتم که چون مردان سبکسر بر زانوان زنی اشک ندامت ریزم . ولی ، سرورم ، این زن هر آنچه را که زنان دیگر به خاطر آن از دوستانشان دل می کنند به خاطر من از دست داده است . خویشتن را از هر نظر مرهون او می دانم . عشق غالباً خنده آور است ، ولی دوستی بی آلایش از فرمان شاه نیرومندتر و الزام آورتر است .
در بروکسل به مادام دوشاتله پیوست . دعوای ملکی طولانی مادام این شهر را موطن دوم آنان ساخته بود . در مه 1741، برای تماشای اولین اجرای نمایشنامة محمد در لیل به تئاتر رفتند ، و تماشاگران آنان را غرق در تحسین ساختند . مانند فاتحان به بروکسل بازگشتند .
ولی از اینکه احساس می کردند آتش عشق و دلدادگیشان رو به خاموشی است ، اندوهناک بودند . عشق مادام به ولتر همچنان نیرومند بود، گرچه روح تملک برآن حکومت داشت؛ ولی عشق و علاقة ولتر از قلم وی به بیرون تراوش می کرد. در ژوئیه 1741 ، برای فرونشستن عشق خویش ، از او پوزش خواست:
اگر می خواهی که بازهم دوستت بدارم ،
سن عشق و دلدادگی را به من بازگردان .
اگر بشود ،
فلق عمر مرا به شفق آن بازگردان ،
خوب می بینم که آدمی دوبار می میرد :
پایان [روزگار] دوست داشتن ، و پایان محبوب بودن ؛
مرگی است تحمل ناپذیر ،
[که در برابر آن] پایان زندگی چیزی نیست .
در اوت 1742 برای دیدن نمایشنامة محمد در تئاتر– فرانسه به پاریس رفتند. ولتر برای

اجرای این نمایشنامه از کاردینال فلوری اجازه گرفته بود؛ برای تماشای اجرا، که برجسته ترین رویداد ادبی سال در پاریس شناخته شد، سران دولت، کشیشان، و شاعران به تماشاخانه روی آوردند. همة مردم نمایش را ستودند، ولی گروهی از روحانیان بدان اعتراض کردند و گفتند که این نمایشنامه مسیحیت را بیشرمانه به باد هجو و استهزا گرفته است. فررون ، دفونتن، و چند تن دیگر نیز در نکوهش نمایشنامه به روحانیان پیوستند؛ و کاردینال، گرچه احساس می کرد که در این انتقادات پای اعتراض خصوصی در میان است، برای آنکه روحانیان را خاموش سازد، به ولتر سفارش کرد از ادامة اجرای نمایشنامه خودداری کند. ولتر، پس از چهار شب، نمایش را متوقف ساخت و با خشم بسیار همراه مادام دو شاتله به بروکسل بازگشت.
آیا نمایشنامة محمد مخالف مسیحیت بود؟ نه کاملا. نمایشنامه تعصب و جزم اندیشی را نکوهش می کرد، ولی از پیامبر اسلام چنان تصویر زشتی ارائه داده بود که تماشای آن مسیحیان ناآگاه از تاریخ را می بایست خشنود سازد. ولتر محمد [ص] را مردی هوشمند معرفی کرده بود که آیین تازة خود را بر مردمی ساده لوح تحمیل می کند، با تحریک احساسات دینیشان آنان را به جنگ می کشاند، و با دستور قتل زبیر، شیخ مدافع مکه، به دست پیرو متعصب خود، سعید، این شهر را فتح می کند. چون سعید در کشتن شیخ درنگ می کند و دودلی نشان می دهد، محمد[ص] وی را، به زبانی که تماشاگران را به یاد کشیشان مسیحی می اندازد، به باد دشنام می گیرد.
و تو درنگ می کنی؟
ای جوان گستاخ،
چند و چون کردن کفر است.
دور باد از محمد هرآنکه یارای داوری دارد. ...
آنان که تعقل می کنند
غالباً، تمایلی به اعتقاد ندارند.
وظیفة تو اطاعت کردن است.
آیا به تو نگفته ام خواست خداوند چیست؟
آیا می دانی که ابراهیم خلیل در اینجا به دنیا آمد،
و در اینجا خاکستر مقدس او نهفته است-
ابراهیمی که، به ندای خدا،
فریاد طبیعت را ناشنیده گرفت و فرزند دلبندش را تسلیم کرد؟
همان قادر متعال از تو جانبازی می خواهد،
از تو خون می خواهد.
وقتی که خدا فرمان می دهد،
آیا تو یارای شک و تردید داری؟ ...
پس ضربتی بزن،
و با [ریختن] خون زبیر،
برازنده زندگی جاودان شو.

سعید پیرمرد را می کشد. پیرمرد در دم مرگ قاتل را می شناسد و می فهمد که فرزند خود اوست. منظور ولتر در اینجا انتقاد از بهره برداری از دین برای تجویز آدمکشی و تحریک به جنگ بوده است. ولتر چنین نظر داشته، و در یکی از نامه های خود به فردریک نیز به این مسئله اشاره کرده، و قتل «ویلیام خاموش»، و هانری سوم و هانری چهارم، شاهان فرانسه، را نمونه هایی از آدمکشی دینی خوانده است. اما این ادعا را که ولتر در نمایشنامه دین را مورد حمله قرار داده است رد می کرد و می گفت که منظور او مسیحی ساختن مسیحیت است .
کاردینال فلوری، با سپردن مأموریت سیاسی به ولتر (سپتامبر1742)، از او دلجویی کرد. فلوری از او خواسته بود که با استفاده از دوستی خویش با فردریک وی را به نزدیکی با فرانسه، و اتخاذ سیاست دوستانه تری نسبت به این کشور، وادارد. ولتر، که به سیاستمدار شدن خود می بالید، در آخن به نزد فردریک بار یافت. فردریک به منظور او پی برد و پاسخش را به شعر داد. ولتر باردیگر به آغوش پاریس، امیلی، و تئاتر بازگشت. در 20 فوریة 1743، که برجسته ترین نمایشنامة او، مروپه، در کمدی فرانسز به اجرا درآمد، با چنان استقبال بیسابقه ای مواجه شد که یکچند زبان دشمنانش را بست.
قبل از ولتر، چند تن از نویسندگان بر اساس این مضمون نمایشنامه هایی ساخته بودند؛ او ریپید از روی آن نمایشنامه ای نوشته بود که تنها بخشهای پراکنده ای از آن به دست ما رسیده اند. قبلا در نامه ای ولتر خویشتن را بیش از همه مرهون مارکزه فرانچسکو شیپیونه دی مافئی، اهل ورونا، دانسته است. مافئی مروپة خود را در 1713 به صحنه کشیده بود. این نمایشنامه ها همگی اندیشة تماشاگران را از عشق جنسی به مهر و عاطفة پدری برمی گردانیدند. گویند که هنگام اجرای آخرین پردة آن، بسیاری از تماشاگران می گریستند. برای نخستین بار در تاریخ تئاتر فرانسه، تماشاگران از نویسندة نمایشنامه خواستند که بر صحنه نمایان شود. به روایتی موثق، ولتر این درخواست را پذیرفت و سابقه ای بر جا نهاد که لسینگ آن را نکوهش کرده است. به روایت منابع دیگر، ولتر، با نادیده گرفتن خواهش دو نفر دوشسی که خود وی در لژ آنان نشسته بود، از حضور بر صحنه سرباز زد، و تنها برای پاسخگویی به احساسات تماشاگران لحظه ای بر پا خاست. فردریک نیز این نمایشنامه را ستود و گفت: «از بهترین تراژدیهایی است که تا کنون نوشته شده است.» گیبن آخرین پردة نمایشنامه را با هر چیزی در آثار راسین برابر خواند.
اندکی پس از اجرای موفقیت آمیز مروپه، تلاش دیرین ولتر برای عضویت «آکادمی فرانسه» به بن بست رسید. ولتر تلاش خویش را برای عضویت در آکادمی از سالها قبل آغاز کرده، و حتی اعلام داشته بود که «یک کاتولیک راستین» است و کتابهایی نوشته است که دین «درستی آنها را تأیید می کند» لویی پانزدهم نخست از عضویت وی پشتیبانی می کرد، ولی وزیر جدیدش، مورپا، با عضویت وی مخالف بود و به شاه می گفت که سزاوار نیست بیدینی

چون او بر صندلی کاردینال فلوری متوفی تکیه زند. سرانجام این صندلی را به اسقف میرپوا دادند. فردریک از ولتر خواست تا از کشوری که نبوغ وی را در آن این سان ناچیز می شمارند دل برکند و بیاید و با او در پوتسدام زندگی کند. مادام دوشاتله مخالفت کرد. دولت فرانسه نیز بدو سفارش کرد که دعوت فردریک را برای مدتی بپذیرد و در برلین به سود فرانسه پنهانی فعالیت کند. ولتر که به بازی سیاست علاقه داشت این خواسته را پذیرفت، بار دیگر فرانسه را ترک گفت، و سفر خسته کنندة عزیمت به بلژیک، و از آنجا به آلمان را از سر گرفت. فعالیت سیاسی ولتر در برلین شش هفته (30 اوت تا 12 اکتبر 1743) به طول انجامید. فردریک بازهم برسیاستبازی او خندید و شعرش را ستود، ولتر در بروکسل نیز امیلی برگشت. در آوریل 1744، آنان بار دیگر در سیره مسکن گزیدند و کوشیدند عشق محتضر خویش را جانی دوباره بخشند.
مارکیز دوشاتله در رساله دربارة خوشبختی می اندیشید که عشق به دانش بیش از همة عواطف ما مایة شادکامی است، چه این عشق وابستگی ما را به دیگران کاهش می دهد. با اینهمه، از عشق چنین یاد می کند:
(عشق) از هر آنچه در دسترس ماست ارزنده تر، و تنها چیزی است که حتی لذت مطالعه را باید فدای آن ساخت. کمال مطلوب آن دو تنی هستند که آنچنان شیفتة یکدیگرند که عواطفشان هرگز به سردی نمی گراید، و یا از اندازه نمی گذرد؛ اما نمی توان امیدوار بود که یک چنین هماهنگیی میان دوتن پیدا شود ؛ این هماهنگی زیاده از حد کامل است. دلی که چنین عشقی را در خودجا دهد، و روحی که چنین پابرجا و پرعطوفت باشد، شاید در هرصدسال یک بار زاده شود.
درنامه ای سوزناک، از دست دادن این امید را چنین خلاصه کرد:
ده سال با عشق کسی که روح مرا تسخیر کرده بود سعادتمند بودم، و آن ده سال را در توافق و هماهنگی کامل با او به سر بردم . ... پس از آنکه سالخوردگی و بیماری مهرو علاقة او را به من کاهش داد، سالها سپری شدند تا بدان پی بردم. سراسر عمر را با او گذراندم، و قلب امیدوار من، از جذبة عشق و پندار اینکه دوستش دارند، خوش و سرمست بود . ... این لذت را اکنون از دست داده ام
چه عاملی موجب شد که عشق ولتر به او دوستی بسته و گسیخته مبدل شود؟ ظاهراً آنچه را که دربارة ناتوانی جسمی خود می گفت راست بود. ولی یک سال بعد او را می بینیم که «چون سبکسران بر زانوان زنی اشک می ریزد.» حقیقت این است که او اکنون دوره ای از زندگی و دلبستگی را به پایان برده بود – دلبستگی به مادام دوشاتله و علم. زندگی در سیرة دورافتاده یک ذهن متوسط را زودتر از این می توانست خسته کند. زندگی در سیره هنگامی دلپذیر بود که پلیس درکمینش بود و، از این گذشته، ولتر به تحقیقات علمی علاقه مند بود. ولی اکنون

دوباره با لذات و خوشیهای پاریس و نمایشهای آن آشنا شده بود، و حتی مأموریتهای سیاسی به او می سپردند. افسون دربار نیز، اگرچه از دور، چشمان وی را می فریفت. دوستش مارکی د/ارژانسون اکنون به نخست وزیری رسیده بود، دوست دیگر و وامدار او، دوک دو ریشلیو، اکنون پیشکار شاه بود، و خود لویی نیز از گناهان گذشتة ولتر گذشته بود. تاریخ زناشویی دوفن با اینفانتای اسپانیا، ماریا ترسا رافائلا، نزدیک می شد و قرار بود به این مناسبت جشن باشکوهی برپا کنند، ریشلیو از ولتر درخواست کرد نمایشنامه ای برای این جشن بنویسد. ساختن موسیقی نمایشنامه را به رامو سپرده بودند؛ شاعر و آهنگساز می بایست با هم کار کنند، و ولتر برای همکاری با او می بایست به پاریس برود. در سپتامبر 1744، دلداران با سیره بدرود گفتند و رهسپار پاریس شدند.